[ خانه :: مدیریت وبلاگ :: پست الکترونیک :: شناسنامه ]
چهارشنبه 85/7/26 ::  ساعت 9:46 عصر
............................کیوان............................
زورکی نخند عزیزم میدونم اومدی بازی
نمیخوام این آخرین بازی زندگیم ببازی
خودت رو راحت کن وفکر کن جبران گذشتست
از منم میگزره اما به دلت چاله نسازی
اومدی بشکنی بشکن از منه ساده چی مونده
قبل تو هرکی بوده تمومه تار و پود سوزونده
تو هم از یکی دیگه سوختی می خوای تلافی باشه
بیا این تو و دل و باقیه احساسی که مونده
دل ما اونقده پارست بودنش مرگ دوبارست
آسمون سینه ما خیلی وقته بی ستاره است
همینی که باقی مونده واسه دلخوشی تو بشکن
تیکه تیکه هام رو بردن آخرینش هم تو بکن
نمی خوام بگزره عمری خسته شی واسه فریبم
یقت رو نمی گیره هیچ کس آخه من این جا غریبم
مثل هر کس که زد و رفت طفلی این دل که به گناه دیگرون مرد
نفرتت رو از غریبه سر یه غریب خراب کن
خنده کوتاه من رو بیا گریه کن عذاب کن
مهم هم نیست که چه جرمی یا گناهی این سزاشه
باقی دلم یه مشت خاک همین هم می خوام نباشه
عقده های یه شکست رو خالی کن سر دل من
دیگه متروک مونده و سرد خاک پیر ساحل من
از نگاهت خوب میفهمم که تو ذهنت یه فریبه
بازی بسه پاشو بشکن من غریب و تو غریبه .....
تو میتونی نبینی خستگیم روتو میتونی نفهمی بچگیم رو
تو میتونی که نادیده بگیری تمام لحظه های زندگیم رو
بی وفایی تو خونته می دونم می تونی بگزری اینم می دونم
می دونم می تونی بشکنی ساده دل و حرمت هر چی هست میدونم.....
تنهایی گرچه کشندست ولی واسه من خیلی عزیزه .....
کیوان
توی آسمون دنیا هر کسی ستاره داره
چرا وقتی نوبت ماست آسمون جایی نداره
واسه من تنهایی درده ، درده هیچ کس رو نداشتن
هر گل پژمرده ای رو تو کویر سینه کاشتن
دیگه باور کردم این رو که باید تنها بمونم
تا دمه لحظه مردن شعره تنهایی بخونم
......................................... کیوان.........................................
¤نویسنده: کیوان
! لیست کل یادداشت های این وبلاگ